رئیس گروه بیاید بگوید: همه زنها و مردها از هم طلاق بگیرید. بعد از یک مدتی بیاید بگوید خب حالا زنهایی که طلاق گرفتهاند بیایند به عقد و نکاح خودم دربیایند!
این کاری است که مسعود رجوی کرده.
دارم برای ویژهنامه عملیات مرصاد روزنامه خراسان یک مصاحبه تنظیم میکنم و اینها را آنجا خواندم. مصاحبهای است با یکی از زنهای فراری گروهک منافقین.
واقعاً انسان چه استعداد عجیبی در خلوچلشدن دارد. چه اتفاقات عجیب و غریبی در این سازمان میافتاده و من میمانم با اینهمه التقاط و نفاق آشکار چطور آن آدمها همچنان به سازمان کذایی وفادار میماندند؟ یک جملهاش به نظرم شاهکلید حل این معماست، زن فراری میگوید:
«ما دیگر در سازمان حل شده بودیم!»
یعنی حل شدن انسان را در معرض زوال عقل قرار میدهد.
دعای مرتبط: اللهم اجعل بصیرة فی دینی والیقین فی قلبی والاخلاص فی عملی.
شرححال: دارم از زبان اول شخص مینویسم و انگار بدجوری رفتهام توی نقش. طوریشده شبها خواب میبینم توی اردوگاه اشرفام و داریم برای عملیات فروغ جا.. چیز ببخشید... مرصاد نقشه میکشیم!
الان هم دارم میروم بخوابم، با سلام و صلوات که نکند امشب ماجرای طلاقهای ایدئولوژیک را خواب ببینم!
مسلمانان ایستاده میمیرند
جهودها به صف شدهاند. افسر نازی هشتتایشان را انتخاب میکند و دستور میدهد به پشت بخوابند. حدس میزنم میخواهد چهکار کند. دل دیدن ندارم، رویم را برمیگردانم. به خودم نهیب میزنم که دخترجان! فیلمه. میفهمی؟! تق... تق... تق... وَرِمنطقیم هنوز موفق نشده وَرِترسوم را راضی کند برگردد که شلیکها تمام میشود. سرم را برمیگردانم. از زیر سر جهودهای روی زمین، خون جاری شده. جهودهای ایستاده، هم بهتشان زده هم وحشت کردهاند. افسر نازی عربده میکشد و جهودها سرشان را میاندازند پائین و میروند سرکاشان. پاستیلم را گاز میزنم، دلم قنج میرود و زمزمه میکنم: رضیت بالله ربا و بالاسلام دینا و بمحمد صلی الله علیه و آله نبیا و بعلی اماما و بالحسن والحسین... والحسین... والحسین... .
کارگردان پیانیست همه زورش را زده. از صحنههای عقآور لیسیدن زمین از زور گرسنگی و بزنبکشهای دلسنگآبکن تا تراژدی خانوادگی و عاطفی و به نکبت افتادن یک عشقپیانو. اما در کل نقضغرض کرده. آمده خوشرقصی کند برای سرمایهداران صهیونیستی هالیوود و نسخه جدید و تراژیکی از مصائبیهود بسازد اما تبلیغ اسلام را کرده!
شیعه که فیلم را میبیند تازه میفهمد هیهاتمناالذله، همین سهتا کلمه، عجب گوهری است. فیلم با جادوی تصویرش، با کشش فیلمنامهش مرا دوباره مومن میکند به جهاد، قتال، شهادت. ایمان تا عمق وجودم میرود و میپرسم حسین، ما اگر تو را نداشتیم چهکار میکردیم؟! باز میفهمم چرا ماهرچه داریم از محرم و صفر است. پدیدهافتخارآمیزی به نام حزبالله از دل هیچ دین و مرام دیگری ممکن نبود دربیاید.
قیافه وحشتزده جهودها، همکاریشان با نازیها، چهفایدهگفتنشان به ایده مقاوت و شورش، انفعال و فرارشان را میبینم و مقایسه میکنم با آن نوجوان فلسطینی که میجنگد حتی بهقدر پرتاب یک سنگ. شاید هردو بمیرند، اما آن غرق در نکبت و این ایستاده.
یامقلبالقلوب.. ثبت قلبی علی دینک.
بسم الله
ملت انقلاب نکردند که کیف انگلیسی تبدیل شود به کیف وطنی.
یا
ملت وکلای جاسبی را راحت نخواهند گذاشت.
کدام عقلانیت؟!
یکبار یکی از دوستان تازه دانشجوی جامعهشناسی شده تغییر رشتهای (کشتم خودمو. منظورم اینه که لیسانسش یه چیز دیگه بود، ترم یک ارشد جامعهشناسی میخوند.) با یکی از نیمچهاساتید جامعهشناسی، شبهدعوایی میکرد سر اینکه امام طبق سیستم وبر اقتدار کاریزماتیک دارد یا اقتدار عقلانیقانونی. آن نیمچهاستاد، کاریزمابودن امام را بدیهی میپنداشت و دوست ما هم میگفت نهخیر، اقتدار امام عقلانیقانونیست. شاید به خاطر اینکه پذیرش کاریزمابودن امام معادل پذیرش بحران جانشینی کاریزماست. من فکر میکردم هیچکدام نیست. میگفتم آخر پیرمرد با آن هیبتش کجا در چارچوبهای وبری و غیرآن میگنجد؟! امام یکی از زیر مجموعههای اسلام ناب است. سرچشمه مجموعه اسلام ناب وحی است فلذا نمیتواند با امثال مارکس و وبر و پوپر همپوشانی داشته باشد. اینست که میبینیم نه عقلانیت امام به عقلانیت وبر میمانست نه محبوبیتش حاصل رعایت اصول دیلکارنگی بود.
و سیدمحمد روحانی چه خوب همه این حرفها را شرح داده: پیغمبران رهبران کاریزماتیک بودهاند؟!
عیش منقص
«گفت: شنیر، گوش بدهید. من تعجب می کنم که شما دارید وارد زندگی خصوصی من میشوید.
گفتم: شما سالهاست که در زندگی خصوصی من مداخله میکنید، آن وقت اگر من اشاره کوچکی بکنم و بخواهم شمارا به حقایقی واقف کنم که ممکن است از نظر شخصی برایتان تولید ناراحتی کند، اینطور عصبانی میشوید. اگر دوباره پولی بهدستم بیاید، یک کارآگاه خصوصی استخدام خواهم کرد تا کشف کند شما این مجسمهها را از کجا آوردهاید.»
به اینجای «عقاید یک دلقک» هانریش بل که رسیدم باز یاد مناظرهها افتادم که چطور ناگهان دمی پردهها فروافتاد و خلق چنان مست و سرخوش شدند که رقصکنان و پایکوبان به سر صندوق های رأی رفتند به این امید که حالت عیش و طربی که آن شب دست داد دوباره حاصل شود و دیوسیرتان به بنددرآیند. غافل از اینکه آن لیست که در جیب کتها نهفته است هر چهار سال یکبار گوشه ابرویی مینماید سپس پس پرده حیا پنهان میشود تا کجا دوباره به کار آید. بیچاره خلق.
اینجا تهران است، دوره گذار!
من، متاسفانه، اولین سوالی که از آدمها می پرسیدم این بود: چی خوندی؟ کجا خوندی؟
توی ذهنم پر بود از اینجور تیپها: شریفیها، امیرکبیریها، علامهایها، تهرانیها، امامصادقیها، فنیها، انسانیها، آخوندها، طلبهدانشجوها، آزادیها، خوابگاهیها، بومیها، تکرقمیها، تهرانیهای دانشجوی شهرستان، شهرستانیهای دانشجوی تهران و... .
فکر می کردم چیزی که آدمها میخوانند و جایی که میخوانند روی شاکلهشان تاثیر مهمی دارد. اما چند وقتی است یک پتک گرفتهام دستم و دارم هرچه تیپ را در ذهنم خورد میکنم. نمیخواهم توی این آخرالزمانیه بیشازاین تعجب کنم. انسانها بهطرز شگفتانگیزی غیرقابل تیپبندی شدهاند. طرف طلبه است، میرود زن بیحجاب میگیرد. دانشجوی ارشد جامعهشناسی تهران است، بزرگترین دغدغهاش همستری است که به تازگی خریده.
دوره گذار است و چارچوب ها بدجوری بههمریخته. ظاهر سنتی است رفتار مدرن. خانواده سنتی شهرستانی به دختر 18سالهشان میگویند حالا که دانشجوی تهران شدی خودت هم خرجت را دربیاور! از چه راهیش را هم خودت میدانی! یا برعکس ظاهر مدرن است، عقاید بهقدر مادربزرگهایمان سنتی. طرف مهندس است و مدیر شرکتهای شیکانپیکان آنوقت سوالش اینست که راستی فال ورق راسته؟!
ظاهر مذهبی است رفتار لائیک. خانواده مذهبی به دخترشان میگویند: ...! یا برعکس، ظاهر لائیک است رفتار مذهبی. اینرا دیگر حتما خودتان دیدهاید.
تعداد آدمهایی که از تیپ خودشان عدول میکنند زیاد شده، خیلی زیاد. طرف 40 سال مثل یک قدیس زندگی کرده و مردم به سرش قسم میخورند، یکهو پای زن دوم به زندگیش باز میشود، زن اول طلاق، بچه آواره! چادری است و چطور هم رو میگیرد اما... . نه اینکه قبلاً نبوده، الان خیلی بیشتر است. طوری شده که به هیچ چیز نمیشود اطمینان کرد. و هیچچیز را نمیتوان نشانه هیچچیز دیگر گرفت. آدم تکلیفش معلوم نیست. انگار داری رو خلاء گام برمی داری.
خسته شدم از بس خبرهای جورواجور شنیدم و چشمهام گرد شد. از این به بعد روزی سه بار با خودم تکرار میکنم: اینجا تهران است، دوره گذار.
سوزنی به آنان که تمام نیروی خود را شبانهروز صرف جوالدوز زدن به ما کردند: حتما ببینید و بازنشرش بدهید. - اعتراضات جورجیا، مینسوتا، کالیفورنیا و پنسیلوانیا
نوشتنِخالی امر شاقی نیست. یککم مطالعه، یککم خلاقیت، یککم قدرت بافتن آسمونرسیمونبههم، یککم اعتمادبهنفسِهرچندکاذب، یککم کسانی که بشناسندت. برای نوشتنِخالی لازم نیست "آدم" خاصی باشی اما بعضی نوشتنها، تمام "بودن" تو را درگیر خودش میکند. ذرهذره جوهر قلمت انگار باید خاصیت خاصی داشته باشد تا مطلب بگیرد. صاف بگویم، بعضیوقتها نوشتن لیاقت میخواهد. و دقیقاً انگار فقط همین نوشتنها هستند که به درد دنیا و آخرت آدم می خورند. نوشتن درباره بعضی موضوعات و بعضی افراد، نوشتنِخالی نیست، لیاقت است. اینست که گاهی درباره چیزی میخواهی بنویسی، اما نوشتنت نمی آید. میتوانی بنویسی اما نمیشود بنویسی. و حتی عجیبتر اینکه مینویسی اما ابروبادومهوخورشیدوفلک دستبهدست هم میدهند و مطلب تو به چاپ نمیرسد. اصلاً چاپ میشود اما باز آن "خاصیت" را ندارد. "آنی" که باید همراه نوشتهات میکردی، نکردهای. مشکل از "بودن" خودت است.
همه این ها را گفتم که عذرخواهی کنم از دوستانی که در این چند وقتیه من را دعوت کردند به نوشتن درباره امام و طلبه سیرجانی.
منتظر جواب ارشد است. زنگ میزنم بهش که چه کارا میکنی؟ چی میخونی؟ عادتش است، چندتا کتاب را با هم دست میگیرد و میرود جلو.
- تاریخ تحولات سیاسی ایران حقانی اینارو دارم می خونم. جلد دوم کچوئیانم شروع کردم که البته چون یه کم سنگینه کمکم میرم جلو که تهنشین بشه. سفرنامه قزوه رو تازه تموم کردم الان نون نوشتن دولتابادیرو شروع کردم.
و همین می شود موضوع یک ساعت حرف زدنمان از خواندنهاش. ازش خوشم میآید. از آن بچههایی است که تکلیفش با خودش و جهانش روشن است. از آنهایی که فهمیدهاند عمر و بدتر از آن جوانی خیلی کوتاهتر از آن است که بشود یک هفته تمام توی گودر، صبح تا شب رو صورت همدیگر چنگول انداخت که سیدحسن پسر نوح هست یا نه!